داستان عاشقانه | هُمای فُروغ نُما | تراژدی خاص
نام داستان: هُمای فروغ نُما
نام نویسنده: سحر رآد
ژانر: تراژدی، عاشقانه، اجتماعی
تهیه شده در انجمن نودهشتیا
خلاصه: مرواریدی تجلیگر، پیچیده در آغوش صدفش به اقیانوس جدیدی میپیوندد. به سرزمین آبیِ کشتارگاه مانندی که صیاد جفاکاری حاکم آن است، قدم میگذارد. صیاد ظالم، بلا ها و فلاکت های فراوانی را به پر و بال آنها میدوزد. فراق و وصال، شیون و کابوس ها و در نهایت شکنجه هایی نادره که در صحنهی روایتشان ترسیم میگردد، ولی آیا روزگار همیشه بر یک حال میماند؟! آیا راز ها همواره پنهان مانده و همه چیز بر وفق مراد مروارید، صدف و صیاد پیش میرود؟
بُرشی از متن داستان: چشمانتر و هراسانش را به چهرهی ملتهب فرهاد دوخته بود؛ گویا با نگاهش از آن مرد جوان برای لحظهای طلب آرامش و امنیت میکرد.
تنشی عظیم در کالبد شکنجه دیدهاش ایجاد شده بود که باعث میشد تند- تند پلک بزند و نفس های خشکی بکشد.
کف دستان عرق کردهاش را به دامن دراز و بلندش میمالید و هر از گاهی گره روسری کهنهاش را سفت میکرد.
فروغ، با جثهی کوچکش در مقابل آن همه جفای نگاشته شده در نگاه سرسخت خانزاده، رمقی برای ایستادن نداشت ولی بالجبار تظاهر به مقاومت میکرد. چرا که به خوبی میدانست تحت هر شرایطی فرهاد پشتوانهی اوست.
ذهن سرگردان خود را برای فراغ از اوضاع بحرانی و حوالی محیط اطرافش به گردش درآورد.
طبق عادت، پوست لبان خشک شدهاش را کنده و طعم گَس خون را حس کرد. این واکنش کلیشه آمیز او بود که به وقت اضطراب از خود نشان میداد.
***جهت دریافت و مطالعه فایل PDF یا APK داستان، اسم داستان و یا آدرس زیر را در جستجوگر خود سرچ کنید:
98ia3.ir/دانلود-داستان-همای-فروغ-نما/
نام نویسنده: سحر رآد
ژانر: تراژدی، عاشقانه، اجتماعی
تهیه شده در انجمن نودهشتیا
خلاصه: مرواریدی تجلیگر، پیچیده در آغوش صدفش به اقیانوس جدیدی میپیوندد. به سرزمین آبیِ کشتارگاه مانندی که صیاد جفاکاری حاکم آن است، قدم میگذارد. صیاد ظالم، بلا ها و فلاکت های فراوانی را به پر و بال آنها میدوزد. فراق و وصال، شیون و کابوس ها و در نهایت شکنجه هایی نادره که در صحنهی روایتشان ترسیم میگردد، ولی آیا روزگار همیشه بر یک حال میماند؟! آیا راز ها همواره پنهان مانده و همه چیز بر وفق مراد مروارید، صدف و صیاد پیش میرود؟
بُرشی از متن داستان: چشمانتر و هراسانش را به چهرهی ملتهب فرهاد دوخته بود؛ گویا با نگاهش از آن مرد جوان برای لحظهای طلب آرامش و امنیت میکرد.
تنشی عظیم در کالبد شکنجه دیدهاش ایجاد شده بود که باعث میشد تند- تند پلک بزند و نفس های خشکی بکشد.
کف دستان عرق کردهاش را به دامن دراز و بلندش میمالید و هر از گاهی گره روسری کهنهاش را سفت میکرد.
فروغ، با جثهی کوچکش در مقابل آن همه جفای نگاشته شده در نگاه سرسخت خانزاده، رمقی برای ایستادن نداشت ولی بالجبار تظاهر به مقاومت میکرد. چرا که به خوبی میدانست تحت هر شرایطی فرهاد پشتوانهی اوست.
ذهن سرگردان خود را برای فراغ از اوضاع بحرانی و حوالی محیط اطرافش به گردش درآورد.
طبق عادت، پوست لبان خشک شدهاش را کنده و طعم گَس خون را حس کرد. این واکنش کلیشه آمیز او بود که به وقت اضطراب از خود نشان میداد.
***جهت دریافت و مطالعه فایل PDF یا APK داستان، اسم داستان و یا آدرس زیر را در جستجوگر خود سرچ کنید:
98ia3.ir/دانلود-داستان-همای-فروغ-نما/
۶۶۶
۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.